وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

آتلیه دو سالگی

اینبار برای 2 سالگی وانیا خانم رفتیم آتلیه پاپا ساعت 12 وقت گرفته بودم که وانیا خانم نه خسته باشه نه گشنه ولی چه فایده که از هر بک گراندی که چیده شد یه سوژه پیدا کرد واقعا نفس گیر بود فقط خوبی این آتلیه این بود که سی دی عکسها رو داد تا بیاییم خونه انتخاب کنیم واقعا چه فکر عالی کردن ... ...
28 آبان 1392

تولدت مبارک عزیزم

  باغ ِ گل کنار ِ چشم های تو بی طراوت است ... تو از بس برای من عزیزی ! خودم را فراموش کرده ام ... عزیز دلم... تو کودکی های منی یا کودکی های پدرت ؟ تو کدام ِ مایی ؟ که انقدر دلنشین و ُ دلبرانه ای ! فدای تو تمام ِ لحظه های من .     دختر رويايي ِ من دنيا اگر خودش را بكشد نمي تواند به عشق من به تو شك كند . تمام ِ بودنت را حس مي كنم ... حاجتي به استخاره نيست    عشق ما ... عشق من به تو عشق تو به من يك پديده است ... يك حقيقت بي نياز از استخاره و ُ گمان   صداي قلب تو ... صداي زندگيست . &nb...
25 آبان 1392

وانیا و محرم

روزها در پی هم آمدند و محرمی دیگر فرا رسید این سومین ماه محرمیه که وانیا خانم به جمع خونمون اضافه شده و اولین محرمی که با پای خودش نه با کالسکه میره بیرون امیدوارم به حق همین ماه عزیز خدا خودش نگهدار همه بچه ها از جمله وانیای ما باشه و اما این روزها کار ما اینه که هر روز که میریم بیرون بریم جلوی آتش نشانی محلمون و المانی رو که به خاطر ماه محرم درست کردن ببینیم اگه روزی چند بارم از اونجا رد شیم باید بایستیم که وانیا خانم اونو ببینه شب تاسوعا به قصد دیدن دسته های عزاداری بیرون اومدیم و سر از پارک در آوردیم روز تاسوعا به قصد پارک رفتیم بیرون ولی سر از خیابونهای شلوغ و پر از عزادار در آوردیم یه دو ساعتی گشت زدیم و برای وانیا یه نذری گرفتم و اومد...
24 آبان 1392

یک روز با مشکات و وانیا

روز سه شنبه 14 آبان ماه هدیس جون کاری براش پیش اومده بود و مشکات آورد خونه ما تا با وانیا بازی کنه فکر کنم اونروز یکی از معدود روزایی بود که وانیا اصلا غر نزد با هم بازی کردن تلویزیون تماشا کردن صبحانه و نهار خوردن و ... اینم بگما مشکات خیلی دختر خانم و حرف گوش کنی بود چند تا عکس دارم ازشون میزارم ادامه مطلب البته روز قبلشم با هم پارک بودیم عکسهای پارک رو هم گذاشتم  خانم خانما دارن تلویزیون تماشا می کنن ساعت 7.5 صبحه و دارن خوراکی میخورن اینم بازیها و شیطنتاشون اینم ابراز محبت عشقولانه مشکات وانیا رو می بوسه وانیام داره براش بوس میفرسته اینجام مشکات داره به وانیا آب میده بخوره ا...
21 آبان 1392

بازم تولد

و اینبار تولد یه پرنسس کوچولو بنام هانا که روز جمعه 10 آبان ماه برگزار شد به ما که خیلی خوش گذشت دست مریم جون هم درد نکنه اینم عکس پرنسس کوچولومون بقیه عکسهارم تو ادامه مطلب ببینید وانیا خانم تو راه خوابش برد و یه یساعتی هم خوابید وانیا خانم و شیطنتاش اینجام رفته پشت رگال لباسها قایم شده اینم بقیه نی نی ها و اما قسمت خوشمزه تولد که خیلی عالی بود مریم جون دستت درد نکنه عزیزم اینم تولد بازیمون اینم بازی آخر تولد ...
11 آبان 1392
1